
در پایان این پارتِ جذاب ... براتون چالش دارم👌😉
سبزی،همونطوری با تعجب یا شاید با شوق و ذوق بهم نگاه میکرد.گفتم: سبزی؟!تو ... از این که با من هم لباسی شدی خوشحالی؟ سبزی گفت:چرا باید خوشحال نباشم؟! گفتم:تو خیلی با من حال نمیکردی یه جورایی!و من احساس کردم که خیلی از من خوشت نمیاد. سبزی:نه من از با تو بودن راضی هستم.دلیل به توجهی ها هم بهت ... این بود که تو اصلا من رو صدا نمیزدی و داشتی با دنبالهم حرف میزدی!هرچی هم صدات کردم ،جواب ندادی!
خندیدم و خواستم که حرفش رو تایید کنم یا حداقل چیزی بگم ..... که گفت:خب بگذریم ... حالا ما چه لباسی هستیم؟! گفتم:نمیدونم!ولی یه لباس دخترونه هستیم.چون رنگ اصلی ش منم! گفت:تو از کجا میدونی؟!این رو هم میدونی که من کجای لباسم؟! گفتم:بالا سرت یه چیزی شبیه به آینهس!میتونی اونجا خودت و من رو ببینی. خودش رو که نگاه کرد،ناراحت شد.
زیر لب میگفت:جای من،جایه بدیه ... جای من ، جای خوبی نیست ... جای من .... خیلی براش متاسف شدم! دلم براش میسوخت.صاحب قبلی ش هم آدم خوبی نبود.ولی خدا کنه صاحب ما دوتا خوب باشه! یه چیزایی پایین خودم حس کردم.انگار داشتم منحرف میشدم یا زیر پام خالی میشد.
من و سبزی باهم گفتیم: آخ! افتادیم وسط یه جای نرم و رنگارنگ.پر از لباس بود.سبزی رو دیگه نمی تونستم ببینم.بازم تنها شدم. مثل قبل هم گوله نبودم که بتونم قِل بخورم و اطرافم رو ببینم.چه حس بدی بود. بالا سرم نوری به چشمم خورد.یاد ساعات پایانی نخ بودنم افتادم!وقتی که با سبزی آشنا شدم،وقتی میتونستم قِل بخورم،وقتی یه نخ آلبالوییِ کوچولو بودم!
نور بیشتر و بیشتر میشد.تا یه چیز آهنی خودش رو نمایان کرد.به من نزدیک میشد.داشتم میترسیدم. سبزی کجا بود؟،اونجا کجا بود؟،اصلا من خودم کجا بودم؟! وسیله آهنی،به حدی نزدیک شد که اون رو روی دنبالهم حس میکردم.من رو بَر داشت!
معلق بودم!توسط یک جسم بی جان.... دوباره پرت شدم توی یه جای دیگه!اونجا کسی نبود.یا شاید بهتر باشه که بگم ... لباسی نبود.داشتم کَم کم میفهمیدم که کجام.من توی کارخانه تولید لباس بودم و الآن هم در مرحله بسته بندی لباسا.چیز عجیبی نبود . این مرحله هم، مرحله ای از زندگی همه ما نخ و کاموا هاست.اما خب تا من این رو فهمیدم،هفت خوان رستم رو رد کردم!😶
قسمتی از دنبالهم که مرتب تر چیده شده بود،توسط یک جسم بی جان دیگه پرت شد روی من! سبزی و قسمت های دیگه دنبالهم هم ،افتادن روم.فک کنم ما رو تا زده بودن!احساس خفگی داشتم.دلم میخواست سبزی رو صدا بزنم ولی قوانین مانعم بودن.بازم حرکت داده شدیم.
مارو گذاشتن روی لباسهای تا شده دیگه.توی یه مقوای ضخیم بودیم.دَر جعبه رو بستن و جعبه شروع به حرکت کردن کرد.صدای عجیبی اومد.و بعد بـومـمـمــمـمـمــم!!!! (پایان پارت سوم،بریم برای چالش 🤩)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود آجی مرسی خیلی خوب بود♥️♥️♥️ چالش: نمی دونم! احتمالا صدای یه جعبه بوده!
فدا ✨
پارت چهارم رو که بخونی متوجه میشی چی بوده🌈
چالش:نمیدونم شاید جعبه افتاده باشه😕
عالی بود عاجی لایک کردمش💕
آفرین ✨ پارت بعدی جوابش مشخص میشه😁
مرسی عزیزم ❤❤